اگر جامعه مددکاری اجتماعی را به پیکره انسانی تشبیه کنیم، بگذارید در ابتدای امر نتیجه گیری کنم:
“در حال مرگ” و افتاده در بستر “بیهوشی و کما”!!!
نقد یکی از ایزارهای تند و برنده ای است، در دست جراح، در اتاق عمل، برای زدودن و کندن عفونتها و جراحتها از تن و بدن بیمار رو به مرگ. نقد دردناک است و پر ریسک. اگر بلافاصله جواب ندهد یا بیمار به مرگ رود، جراح مورد حمله واقع خواهد شد و او متهم همه بیماری شناخته خواهد شد. در حوزه اجتماعی هم چنین است. آنجاییکه نقد را سمت مدیران اجتماعی برده ایم، سالهاست که تبعات آنرا دیده ایم و یا در حال دیدنیم!!
و اما اکنون! نگاهی دیگر و نقدی دیگر، نه به بیرون از خود که به درون جامعه حرفه ای خودمان بیندازیم و سپس بنشینیم و نتیجه این نقد را که بر نمی تابند، ببینیم!!!
معتقدم ما با جامعه مددکاری اجتماعی کشور روبرو نیستیم، بلکه با کلونی های بسیار خلوت چند نفره روبروییم که شاید بیانگر خانواده های مددکاری است تا جامعه مددکاری!
جامعه حرفه ای تعریف خود را دارد:
اهداف مشترک، انسجام گسترده، متولی مشخص، جایگاه قانونی تعریف شده، حمایتهای قانونی مورد نیاز، رهبران ورزیده، اندیشمند، مسئولیت پذیر، با دغدغه و غیر دولتی و یا آزاد در بیان و تصمیم و غیر محافظه کار در میدان عمل.
حال به اصطلاح این جامعه مددکاری اجتماعی کشور به دلایل و نواقص بیان شده بالا، سبب شده تا رخوت، بی تفاوتی، منفعت پرستی شخصی بجای منافع جمعی، گرد بیماری و افسردگی را بر این پیکره بپاشد! آنگونه که در واقع مددکاری اجتماعی هیچ تأثیر جدی و اساسی بر اوضاع جامعه نمی گذارد.
بی شک مخالفان این نقد خواهند پرسید که چرا حرکتها و تغییرات بوجود آمده در دهه اخیر را نمی بینید؟!!
منکر آن نخواهیم بود. اما آهنگ این تغییر و عقب ماندگی، این تأثیر گذاری حرفه بر جامعه، آنچنان عقب است که بود و نبودش یکی است.
احمد جبارزاده | مددکار اجتماعی